در واژگان امروزی دنیای کسب و کار، در سطحی بالاتر از مدیریت، موضوع رهبر کسب و کار بودن مطرح است. در این مقاله موضوع رهبری کسب و کار در دنیای تجارت، نیازها و موانع دستیابی به آن مطرح گردیده است. واقعیت آن است که در دنیایی زندگی می کنیم پر از افرادی که همه می خواهند رهبر کسب و کار خود باشند. همان طور که عده ای نمی خواهند قبول کنند، همان طور هم باید گفت هر آدمی هم نمی تواند یا نباید رهبر شود. آنهایی که رهبر بدنیا می آیند را مقایسه کنید با آنهایی که می خواهند به کمک آموزش های لازم رهبر شوند. صرف تمایل به رهبر بودن، به این معنی نیست که فلانی ویژگی یا مهارت یا جرات لازم برای رهبر شدن را دارد. اگر تصور می کنید رهبر هستید، ولی شما را تاکنون به رهبری نپذیرفته اند، باید گفت مشکلی دارید که باید حل شود. از دو حال خارج نیست، یا نوع ارزیابی که از توانایی های خود نموده اید غلط است یا نوع ارزیابی که از علت پذیرفته نشدن به رهبری کرده اید. خبر خوش آن که اگر مایل به انجام مقداری تلاش باشید، هر دوی این مشکل ها، راه حل دارند. غالباً می پرسند: برای رسیدن به قله چه باید کرد؟ طوری حرف می زنند که گویی تنها کاری که برای رهبری باید انجام دهند این است که مقداری آب را بمقدار مواد لازم اضافه کنند و غذای لازم را بپزند. در عین حال که برای رسیدن به رهبری راه های زیادی هست، اما همه ی این راه ها مثل هم نیستند. شاید یکی از مسائل مشخص تر دنیای کنونی این است که خیلی از آدم هایی که می خواهند پیشاپیش کاروان حرکت کنند میل ندارند به دیگران کمک کنند که جلو بیفتند. همیشه جای تعجب دارد که چرا این همه آدم که نباید رهبر باشند در این پست هستند و بهمین سان، دیگر تعجب نمی کنم که می بینم آنها که در سمت رهبری هستند، مشخصات یک رهبر را نمی دانند. شاید لیستی که در زیر می آید شما را از حالت بهت و تعجب که چرا رهبر نیستید بیرون بیاورد. علت های گوناگون رهبر نبودن شما بقرار زیرند: ۱- نتیجه ای بدست نمی آورید: رهبران واقعی اهل اجرا هستند- یعنی کار را به اجرا در می آورند- همیشه خارج از حدود انتظارات هستند. نبود نتیجه = نبود رهبری، بهمین سادگی. ۲- اشتباه نتیجه می گیرید: یعنی اگر تنها قدرت شما این باشد که نقص توصیف شده در شماره ی یک فوق الذکر را از طریق سفسطه و مغالطه یا تزویر رفع کنید، در آن صورت باید بگوئیم که رهبر نیستید. هدف وسیله را توجیه نمی کند. اگر از نفوذ خود سوء استفاده کنید و یا با مردم، خوب رفتار نکنید، یا گول زدن دیگران را با رهبری کردن اشتباه کنید، در آن صورت شاید در یکی دو مورد پیروز و موفق بشوید، اما در آخر کار، نبرد را می بازید. غلبه ی ظاهری بر اصول اخلاقی هرگز نتیجه ی خوبی ببار نمی آورد و عدم درک شرایط و کله شقی باعث نمی شود که رهبر شوید. ۳- اهمیتی نمی دهید : یکی از صفاتی که اصلاً مناسب رهبری نیست، بی تفاوتی است. اگر نگران حال و روز افراد تحت رهبری خود نباشید، مطمئن باشید هرگز نمی توانید رهبر آنها باشید. امتحان واقعی و حقیقی هر رهبر این است که ببینیم آیا رهبری او باعث شده که افراد تحت رهبریش اوضاع و احوال بهتری داشته باشند یا نه؟ ۴- بدنبال شغل و پست هستید نه هدفی والاتر و برتر : اگر آدمی هستید که ارزش سود شخصی برایتان بیش از ارزش خدمت به دیگران است، در آن صورت باید بگوئیم که اصلاً معنی و مفهوم رهبری را نمی دانید و نمی فهمید. رهبری یعنی این که دلواپس چیزی فراسوی خودتان باشید و دیگران را به جایگاهی برتر و والاتر هدایت کنید، حتی باید گفت رهبری یعنی این که در صندلی های ردیف آخر بنشینید، یا اصلاً، هیچ صندلی نداشته باشید. غالباً رهبری قدرت می آورد، ولی انگیزه رهبران واقعی، قدرت نیست. ۵- به قول دادن بیشتر اهمیت می دهید تا به ایستادن سرقول واجرای آن: رهبری ربطی به خوب حرف زدن ندارد، رهبری با اعمال فرد رابطه دارد. شاید رهبری با تصویر دهی شروع شود، اما آنچه سرانجام باعث توفیق در رهبری می شود، محقق ساختن آن تصویرها است. ۶- آدم ها را در صندوق می گذارید: مدام به افرادتان نگوئید چرا نمی توانند بعضی کارها را انجام دهند، این وضعیت را تعطیل کنید و بجای آن طرز اجرای آن کار را به آنها نشان دهید. رهبران، آدم ها را در صندوق نمی گذارند، بلکه وظیفه ی رهبر آن است که آدم ها را از صندوق بیرون بیاورد. رهبری واقعی یعنی کمک به آدم ها برای رسیدن به جایی که نمی دانستند می توانند به آنجا برسند. ۷- بجای زیر پا گذاشتن مقررات و قوانین از آنها تبعیت کنید: بزرگترین دشمن رهبری، موقعیت یا وضع موجود است. رهبری فقط و فقط یعنی این که شخص بفهمد تغییر حتماً باید انجام بگیرد و بعد تلاش کند توانایی لازم برای اجرای تغییر را کسب کند. ۸- به جای حفظ استعداد، آن را بهم می ریزید: رهبری واقعی بصورت مغناطیس جذب استعدادها عمل می کند و فراری دهنده ی استعداد نیست. اگر کسی نتواند کسب استعداد کند و نتواند استعداد ایجاد کند و یا نتواند استعدادهای موجود را حفظ کند، در آن صورت، باید گفت رهبر نیست. ۹- به جای آبرو دادن آن را بباد می دهید : رهبری واقعی هنگام گشتن بدنبال چراغ بدست نمی آید، بلکه هنگام روشنی دادن و هدایت دیگران بدست می آید. بهترین رهبران فقط زمانی از ضمیر "من" استفاده می کنند که مسئولیت شکست ها را بعهده بگیرند و بهمین سان هنگام اشاره به توفیق ها، به سرعت از ضمیر " ما " استفاده می کنند. ۱۰- به مراحل کار بیشتر از آدم ها اهمیت می دهید: افراد که سکو نیستند. بدون افراد خود چیزی ندارید که رهبر آن باشید. وقتی چیزی را به افراد تحت رهبری ترجیح می دهید باید گفت رهبری شکست خورده هستید.
|